مثل دیروز، امروز هم نیستی که ببینی
آمدنت را نفس میکشم
و دلم سخت تنگ میشود برای روزهایی که با
بودنت جان خواهند گرفت، و به خداحافظیت، دوباره خواهند مُرد
دلم از همین حالاست که تنگ میشود
برای روزهای نیامدهای که به چشم بر هم
زدنی محکوم خاطره شدنند
...به گمانم چیزیدرونِ من آمدنت را نمیخواهد
چیزی درونِ من، که به امیدِ آمدنت نفس
میکشد...میداند نخواهی ماند، و ازدردِ دلتنگیت به خود خواهد پیچید
دلم از همین حالادلتنگِ روز هاییست که
خواهی آمد و به یک خداحافظیِساده خواهی رفت
روزهایی
که چیزی در من جان خواهد گرفت و بهبستنِ دری
...خواهد مُرد
...خواهد مُرد