به گمانم این تو بودی
آنکه ایمان آوردم به سفرهای به انجام رسیده اش
آنکه قدمهایم بی تردید پذیرفت مشقّت جادههایش را
سفرهایی نا آشنا
جادههایی تنها
جادههایی که انگشتان پرمشغله ات، با اشارتهایی بی وزن
گه گاهی نشانم میداد و ناپدید میشد
به گمانم این تو بودی
منشأ امیدی که کفشهای جرات را به پای ذهنم کرد
...امید
به یک حضور
آنجا که سفر، به موعود انجام تو میانجامد
امیدی نا گفته...از وحشت گناههایی متولد از وجدانهای خود-زاده
وجدانهای گناه کار بی رحم
وجدانهای متضاد
گناههای نا کرده
گناههای پاک
امید به آشتی فاصله هامان
آنجا که مقصد، مرا به حضور منتظر تو میرساند
!حضور منتظر تو
... به سراب، به تو، دلخوش بودم
هر چند سفر تنهایم را حتی نظاره گر نبودی
و تو و روزمرگییت، مرهمی نمیشناخت برای زخمهای عمیقم
...من...پیوسته و مؤمن سیر کردم
...تا که رسیدم
پشت سر...راهی دراز، هنوز از قدمهای من خسته
مقصد...بی حضور، بی انتظار، بی امید
پیش روی...جادههایی که از آن من اند
زاده-راههای سفرهای به انجام رسیده
زخمهای هنوز
امیدهای تعبیر شده
...و بلوغی خود ساخته
(Oct 22nd 2012 Pittsburgh)
No comments:
Post a Comment