نداشتنت فرجامی نیامده است که امروزهایم
را به صلیب بسته
...میدانم نخواهی ماند
رفتنت را نفس به نفس درد میکشم
...ای کاش هیچ نمیدانستم
نه از تو...نه از جادههایی که کمی
آنطرفتر به نیشخندی انتظارمان را میکشند
...ای کاش هیچ از تو نمیدانستم
نبودنت خیلی بزرگتر از تحمل نفس هاییست که
به شمارهٔ رفتنت افتاده اند
و میدانم آنکه خواهد رفت، هیچ گاه اینجا
نبوده است
....امروزهایم درد میکشند
....ای کاش هیچ نمیدانستم
Being without you...an ending that crucifies my
todays
I know you will not stay...
You will leave, one of these
tomorrows, and my todays are breathing it's pain
May I didn't know anything...
About you...about the roads, waiting for us sneerfully, not so far from here
May I knew nothing about you...
Your absence is too heavy for the
breaths being down for the count
And I know, the one who is to leave, has
never been here...
My todays are in pain...
May I knew nothing...
No comments:
Post a Comment